چون است حال بستان ای باد نوبهاری کز بلبلان برآمد فریاد بیقراری
ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن مرهم به دست و ما را مجروح میگذاری
یا خلوتی برآور یا برقعی فروهل ور نه به شکل شیرین شور از جهان برآری
هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد چون بر شکوفه آید باران نوبهاری
عود است زیر دامن یا گل در آستینت یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت تو در میان گلها چون گل میان خاری
وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو این میکشد به زورم وان میکشد به زاری
ور قید میگشایی وحشی نمیگریزد دربند خوبرویان خوشتر که رستگاری
زاوّل وفا نمودی چندان که دل ربودی چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری
عمری دگر بباید بعد از فراق ما را کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری
ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت باطل بود که صورت بر قبله مینگاری
هر درد را که بینی درمان و چارهای هست درمان درد «سعدی» با دوست سازگاری
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 134 بازدید دیروز : 166 بازدید هفته : 300 بازدید ماه : 1781 بازدید کل : 167304 تعداد مطالب : 2000 تعداد نظرات : 1 تعداد آنلاین : 1